به گزارش شهرآرانیوز، کتاب «آن شهر شاید!» اولین مجموعه داستانی الهه علیخانی است که انتشارات ثالث آن را منتشر کرده. این کتاب شامل چهار داستان کوتاه بههمپیوسته با عنوانهای «داستان خدیجه»، «داستان او»، «داستان منصوره» و «داستان بیگم» است؛ قصههایی که همه در شهری کوچک از حوالی اصفهان جریان مییابند؛ شهری آمیخته با رمز و رازی آرام و گاه هولناک.
داستان نخست، «داستان خدیجه»، با زاویه دید دانای کل محدود روایت میشود و پر است از رفتوبرگشتهای زمانی که گاهی خواننده را از مسیر اصلی دور میکند. در داستان دوم، «داستان او»، روایت به شیوه دومشخص پیش میرود و فرم داستان به روزهای مختلف تقسیم شده است؛ فضایی که با سکوت سنگین شهر و گرمای نفسگیر آن، خواننده را در موقعیتی وهمآلود فرو میبرد. نمونهای از متن:
«روز چهارم بیحوصله و عصبی بودی... توی تاریکی کوچه بودی که شنیدی از پشت سرت صدای پا میآید...»
«داستان منصوره» سومین روایت این مجموعه است؛ قصهای با زاویه دید اولشخص و روایتی خطی که از نظر عناصر داستانی نسبت به دیگر بخشها قوام بیشتری دارد. صحنه حضور منصوره در حیاط خانه پیرزن، یکی از برجستهترین موقعیتهای داستانی کتاب است.
چهارمین و آخرین داستان، «داستان بیگم»، دوباره با زاویه دید دانای کل روایت میشود، اما با ساختاری غیرخطی که لایههای تازهای از شخصیتها و فضای قصه را آشکار میکند.
«آن شهر شاید!» مجموعهای است پر از زنان ظاهراً ساده و روستایی که انگ «جنون» بر پیشانیشان خورده؛ زنانی که یکی نوزادش را میکشد، دیگری قربانی وسوسه ثروت نهفته پیرزنی میشود و زن دیگری بهنابودی کشاندن باغی قدیمی را به جنونش نسبت میدهند. اما خواننده در طول روایت متوجه میشود آنچه جامعه «دیوانگی» مینامد، در حقیقت واکنش زنانی است که دانایی، رنج، تنهایی و عصیانشان فراتر از تاب تحمل محیطشان است.
این زنان نه دیوانهاند و نه سادهدل؛ بلکه سنگینیِ شخصیت و جهانبینیشان بیش از حد تحمل مردمان اطرافشان است. هرچه قصه پیش میرود، روشنتر میشود که این جغرافیاست که در تنگنای بیفکری و قضاوت گرفتار است و نه این زنان که در دل تاریکی بهدنبال روشنایی میروند و با ترسها و غربتشان روبهرو میشوند.
از دیگر آثار الهه علیخانی، نویسنده جوان این مجموعه، میتوان به «پاهای آویزان آن زن» اشاره کرد.